درد می کشد بغض . . . هر چه بغضت بزرگتر خوش به حالت آسمان ، بغضت که می شکند همه خوشحال میشوند گاهی آنکس که می خندد و می خنداند، میخواهد حواست را از چشمانِ گریانـش پرت کند . . . باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد . هر که آید گوید : بغض ها را گاهى باید قورت داد ، عاشقانه ها را از پنجره تف کرد و درها را به روى همه بست . . . گفتی لب تر کن تا دنیا را به پایت بریزم ! گریه شاید زبان ضعف باشد ! هیچوقت دل اونایی رو که گریه شون بی صداست رو نشکنید . . . ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ! بعضی موقع ها ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻐﻀﺶ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﺕ . . . یه گوشه ی دنج . . . پرم از اشک آنقدر که دنیا باید چتر بر سرش بگیرد . . . چگونه تحمل میکنی تنهاییه نگاهم را ؟! سکوتم را به باران هدیه کردم / تمام زندگی را گریه کردم سنگین تر از آنم ک با گریه سبگ شوم . . . ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ . . . آنقدر بغضهایم را قورت دادم و خندیدم ک خدا هم باورش شد چیزی نیست . . . گاهی بی صدا نگاهت میکنم . . . به تو مینگریستم ، تو میگریستی بعضی اشکها هستند، بیدلیل ، بیبهانه ، یکدفعهای، نصف شبی . . . بازی را من برده ام ، نتیجه را ببین : چقد سخته وقتی ازت میپرسه “ ناراحت شدی ؟ ” کاش کسی باشد تا بغضهایم را قبل از لرزیدن چانه ام بفهمد
وقتی اشک هم آرامش نمی کند . . . !
بهانه ی ترکیدنش کوچک تر . . .
بغض من که می شکند همه می گویند : چته باز ؟!
گریه کن ، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من میگریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
گاهى هیچکس ارزش دچار شدن را ندارد !
حالا من چشم تر کردم می آیی ؟
شاید کودکانه ، شاید بی غرور
اما هر وقت گونه هـایم خیس می شود
می فهمم نه ضعیفم ، نه کودکم ، بلکه پر از احساسم . . .
این آدما هیچ کس رو ندارن که اشکاشونو پاک کنه !
ﺑﺮﻩ ﻭ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ . . .
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺐ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻤﺎﻡ ، ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﺖ ، ﻋﯿﻦ ﻓﯿﻠﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺧﺘﻢ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﭘﺘﻮﺗﻮ ﮔﺎﺯ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭﺩﺗﻮ ﻧﺸﻨﻮﻩ . . .
خنده دارترین خاطره
ساده ترین بهانه برایِ گریستن میشود . . .
یه نقطه . . .
یه عالمه بغض . . .
یک دنیا حرف . . .
یک دلشکسته . . .
و بی نهایت خاطره …
.
.
کافیست برای جوان مرگ شدن . . . !
بغض گلویم را . . .
فریاد بی صدایم را . . .
وجدانت عجب طاقتی دارد . . .
نبودی در فراق شانه هایت / به هر خاکی رسیدم تکیه کردم
فرستنده : سپیده
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺁﺧﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
فرستنده : سپیده
مرا ببخش برای این نگاه های پنهانی ، شاید اگر بغضم فرو نشیند صدایت کنم . . .
و می پنداشتی که این هیچ است و هیچ
من گریستم ، به دفعات تعداد اشک های آن روزت
و تو دیگر نیستی که بنگری
اکنون ، نوبت گریه است . . .
عجیب ، آدم را آرام می کنند . . .
می گویند این اشک های بی بهانه سندشان به نام خداست
اشک ، هیچ به نفع من . . .
اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره . . .
کاش . . .
Design By : Pars Skin |